فقط عشق به او....
اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید.....
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : اشناست

خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ،
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ،
خدا روزای بی غصه و شا دیهای بدون غم وسلامت بدون درد روهم قول نداده،
خدا ساحل بی طوفان،آفتاب بی بارون وخنده های همیشگی روقول نداده،
خدا قول نداده که تورنج ،وسوسه واندوه رو تجربه نکنی،
خدا جاده های آسون و هموا ر، سفرهای بی معطلی رو قول نداده،
قول نداده کوهها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن، رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن.
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده،
خدا استراحت بعد ازکار سخت،کمک توکارها وعشق جاودان رو قول داده،
عجب روزی میشه اون روز،
پس نا ملا یمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که او جاودانه است و بس.
نا امیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه،
اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده،
زیاد تو دست انداز نمون.
وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد
تو یه زمان مناسب تر غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الانت
بهت بده ...



جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : اشناست

کوله بارت بربند
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد

که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
می شود آسان رفت
می شود کاری کرد که رضا باشد او
ای سبکبال
در این راه شگرف
در دعای سحرت
در مناجات خدایی شدنت
هرگز از یاد مبر
من جا مانده بسی محتاجم



جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 13:49 ::  نويسنده : اشناست

 
چی می شد اگه خدا
 
امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که ما وقت نکردیم دیروز از او تشكرکنیم .
 
چی می شد اگه خدا
 
فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد چون امروز اطاعتش نکردیم .
 
چی می شد اگه خدا
 
امروز با ما همراه نبود چرا که دیروز قادر به درکش نبودیم .
 
چی می شد که دیگه
 
شكوفا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم و شكر نکردیم .
 
چی می شد اگه خدا
 
عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم .
 
چی می شد اگه خدا
 
در خانه اش را می بست چرا که ما در قلب های خود را بسته بودیم .
 
چی می شد اگه خدا
 
امروز به حرف هامون گوش نمی کرد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم
 
چی می شد اگه خدا
خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون به یادش نبودیم
چی می شد اگه خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : اشناست

 
اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم
 
اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم
 
اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم
 
اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم
 
اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود
 
اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم
 
اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم
 
اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم
 
اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید
 
اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم
 
اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم
اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم.



جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : اشناست

به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."


به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."


به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."


به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم



جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : اشناست

دلم برای کودکیم تنگ شده....

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم...

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود...

... دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود !

دلم برای کودکیم تنگ شده ...

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت.



پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 21:7 ::  نويسنده : اشناست

خسته شدم از آدمایی که می گن:
“تو خیلی خوبی” ، “من لیاقت تو رو ندارم”
بی لیاقت های عزیز !
حداقل واسه دلیل رفتنتون یه ریزه خلاقیت به خرج بدین ..




من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها…
تهی از موج و سراب…
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…
من دلم تنگ خودم گشته و بس…


عشق چيست؟

به کودکي گفتند : عشق چيست؟ گفت : بازي. به نوجواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : رفيق بازي. به جواني گفتند : عشق چيست؟ گفت : پول و ثروت. به پيرمردي گفتند : عشق چيست؟ گفت :عمر. به عاشقي گفتند : عشق چيست؟ چيزي نگفت.آهي کشيد و سخت گريست

 

 



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

ادمک اخر دنیاست بخند ادمک مرگ همین جاست بخند دستخطی که تو را عاشق کرد ...... شوخی کاغذی ماست بخند ادمک خل نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ان خدایی که بزرگش خواندی بخدا مثل تو تنهاست بخند
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فقط عشق به او....... و آدرس golnargas.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)